ماهیِ دریا



امروز جمعه،10 اسفند 1397

من عاشق نوشتنم،مخصوصا نوشتن حرف های بی سر و تهـ ی که از ذهن شلوغم رد می شن .

نزدیک به یازده شب ه و منم منتظرم فیلم م دانلود بشه و نت ر خاموش کنم و فیلم ببینم.

الان هم در حالیکه تو یه دستم لیمو شیرین ه و کم کم مزه مزه ش می کنم،دارم می نویسم بلکه خالی بشم از حجم حرفای نگفته .



+عاشق آشپزی و شیرینی پزی ام.
امسال عید هم کلی ذوق دارم و کلی ایده و رسپی که انشاالله هفته بعد بخشی از اون ها رو درست می کنم.
به مامی هم انگیزه دادم و ذوق و می خواد کمکم کنه و منم که عاشقشم:*
من دارم اولین ها رو تجربه می کنم و این حس شیرین ،زندگی رو برام بهتر می کنه.
برای فردا شب هم کیک می پزونم.
فردا خیلی کار دارم و روز شلوغی رو باید بگذرونم.
هم باید چند تا کتاب  رو مرور کنم و نت بردارم و هم ورزش و دوش بعدش.
روزای شلوغ رو عاشقم و از خستگی آخر شبش لذت می برم و امیوارم همه چی خوب پیش بره.
امیدوارم #پ جانم رو فردا ببینم،خیلی دلتنگشم :(
من ،هم دوس دارم مهمون برامون بیاد و هم مهمونی بریم اما برعکس خیلی ها از مهمونی دادن بیشتر خوشم میاد و ذوق مهمونیای عید رو دارم.
زندگی همین معاشرت ها و دروهمی هاست دیگه .

+مواد لازم برای اون چیزای خوشمزه رو امروز با ددی خریدیم و من با دیدن قیمت هر کدومشون یه بار هنگ می کردم،(به قول زوربا) چه خبرتونهههه هااا چههه خبرررتووونهههه!!!!!
بابا بودن خیلی سخته ها،قدرشونو بدونیم و بهشون بگیم چقدر دوستشون داریم و می بینیم زحمتهاشون رو.


دقیقاً اون زمانی که می خوام از حالِ بد و غمِ تو دلم فرار کنم،یه فلاسک چای می ذارم کنارم و هــــی ماگ پر و خالی می شه.

بغض خفه م می کنه اما با چای قورتش می دم.

الان هم غم عالم نشسته تو دلم و نمی تونم اشک بریزم،نمی تونم با هیچ کسی حرف بزنم،همش خودمو می زنم به کوچه علی چپ اما بازم نمی شه،نمی تونم خودمو آروم کنم،چه کنم که 4 سال گذشته رو جبران کنم؟چرا من نمی تونم برگردم عقب؟

نکنه همه ی این ها خواب باشه!!!

کاش خواب باشه،کاش خواب باشه!


روزها در حال دویدن هستن و من رو محکم به دنبال خودشون می کِشَن .

خیلی هفته گذشته رو خوب شروع کردم بر عکس این هفته،کلاً این هفته انگیزه هام نابود شدن و خاکسترشون رو تو فضای اتاقم می بینم،خاکستر شدن اتفاق خوبای آینده رو هم .

کاش سر عقل بیام و اون گذشته رو همون جا،جا بذارم و تو حال زندگی کنم .

این 5شنبه مهمونی دعوتیم و تهِ دلم یه خوشیِ کوچولو دارم و نمی دونم چرا؟!!!

عجیب ترین اتفاق تو این یه سال گذشته رو از سرگذروندم و هنوزم زنده ام .

چیه این انسان که این همه قوی ه و خودشم خبر نداره .


دیشب تو ذهنم سال 97 رو مرور کردم یکم!

خیلی بد نبود راستش،زندگیم کاملا عوض شد ینی از 93 تا 97 اونقدر داغون کردم خودم و زندگیم رو که شاید تا کامل درست بشه بازم چند سال طول بکشه اما همین که از مسیر اشتباهم برگشتم و راه درست رو در پیش گرفتم،خیلی خوبه!

فکر کن 4 سال با یه اشتباه بچه گانه زندگیت رو بسوزونی و  یهو به خودت بیای  بخوای از خاکستر باقی مونده ادامه زندگی رو از نو بسازی.

من مطمئنم می تونم بهتر بشم و امیدوارم سال بعد توی این روز همونجایی باشم که تو بوژو می نویسم و تلاشمم می کنم که رو حرفم بمونم هر چند که تا الان روش موندم و موفق شدم.

امیدوارم امسال همه چی بهتر بشه واسه همه.آمین


.


این آهنگ و متنش منو عجیب دگرگون می کنه!

بی مخاطب ترینم اما هنوز عشق دارم تو قلبم واسه اونایی که عاشقمن!



از دریا نترسانم؛ که من در قلبِ تو، جان می دهم…
دریا بشی… زیبای من؛ غرقِ نگاهت می شوم… هـــی…

"دیوانه"از رضا بهرام



بعد مدت ها لاک موردعلاقم رو زدم و نشستم پای نت که سریالم دانلود بشه و ببینمش.

"New Girl" یه سریال کمدی که دوستش دارم و یه ذره هم تقلید از F.R.I.EN.D.S قاطیشه اما خیلی به اون شباهت نداره و تک تک شخصیت هاش رو عاشقم و از طنزشون خوشم میاد.

یه دید جدیدی به مسائل داره و دنیای عجیبی توش هست که منو دنبال خودش می کشونه و هر بار 2-3 تا اپیزودشو پشت هم می بینم.

از نظر یادگیری انگلیسی هم خوبه و گوشم عادت می کنه به کلمات و اصطلاحات و تصمیم دارم تایستون با زیرنویس انگلیسی ببینمش و لغاتشو نت بردارم .

یکی از هدفای واقعا مهمی که دارم گرفتن آیلتس هستش و یکی دیگه هم مدرک ICDL  که واسه جفتشون تو تابستون برنامه دارم.

تابستون پارسالم خوب بود و توی آخرین روزش یکی از هدف گنده ها تیک خورد و اونم آزمون رانندگی بود که قبول شدم واسه بار اول و تابستون 97 رو با یه خیال راحت گذروندم.

1/15 هم میریم یه مسافرت یه روزه و فشرده که خیلی واقعا سختمه و از طرفی نمی شه نرم .کاش روزگار یه خورده با ملایمت بیشتری باهامون برخورد کنه.

سیل و بارون هم که اوضاع رو بدتر از قبل کرد و مردمی که با وجود گرونی ها یه ذره دلشون به تعطیلات عید خوش بود رو بازم داغدار وآواره کرد.خیلی وحشتناکه و برام غیرقابل هضمه این وضع.چرا آخه؟گناهِ این مردم چیه؟ :(

فیلم سیل شیراز هم که فاجعه بودو وحشتناک.بعد دیدن فیلم بلافاصله با الی تماس گرفتیم و حالشونو پرسیدیم.می گفت این بارون بی سابقه بوده و حتی نمی تونستن از ترس از خونه بیرون برن با اینکه خونه تو منطقه امنی بوده بازم کلی دلهره داشتن.

فقط می تونم بگم خدا به مردم ایرانم رحم کنه و کمکشون کنه.

+قشنگ "از هر دری،سخنی!" شد این پست!!!



یه حالی دارم این روزا 

نه آرومم نه آشوبم

به حالم اعتباری نیست

تو که خوبی ،منم خوبم

نمی دونم واقعاً چی درونمه که مانع انجام دادن مهم ترین وظیفم می شه؟!

پ.نرنگ زرد و نارنجیِ متن و زیرش نفسمو بند میاره و من خودآزارم که می ذارم همین جوری بمونه!


خیییلی هوا خوبه و آسمون آبی و پنبه ایه!!!

ماشین رو برداشتم و با پدر و خواهر رفتیم آذوقه راه بخریم و کلی ذوق داشتم واسه رانندگی تو هوای به این می!

می تونم با اطمینان بگم تازه امروز بهار شده بس که کل عید و حتی قبلش بارون میومد و هوا سرد بود.

یک عالم کار و درس دارم که می دونم به همش نمی رسم و باید بخشیش رو بیخیال بشم،فردا رو که نمی تونم بخونم و هر چی هست امروز باید برسونم برنامه رو!

اخبار هم که دل آدمو ریش می کنه،فقط خدا می بینه این همه بلا رو و بازم هیچی به هیچی؟؟؟

کی ایرانم رنگ آسایش می بینه؟


کلاً این روزا دارن الکی می گذرن.ینی کار مفیدی انجام نمی دم

چند روز پیش یه سریال ترکی برای اولین بار شروع کردم،من به خاطر بی محتوا بودن سریالای ترکی سمتشون نمی رفتم اما وقتی تو یه کانال دیدم هوس کردم دان کنم،از پوستر سریال خوشم اومد و اینکه موضوعش درباره یه دختر بود که آشپز بود و . و در نهایت دیدم قسمت اولشو به نظرم جذاب بود،خصوصا اون آقایی که می شه گفت موضوع سریال حول محور اوشون و دختره می گذره.هیچچی شد nاُمین کراش بنده :))))

منم رگباری قسمتاشو دان می کردم و پشت هم می دیدم،ینی مثلا می شه گفت از 24 ساعت 10 ساعت واسش وقت می ذاشتم.در حدی که 

2-3 روز تا خود صب بیدار بودم و اونو می دیدم،یه وضع داغونی داشتم اما عطش دیدن قسمتای بعدش ولم نمی کرد.

من کلاً با موضوع سریالای ترکی و اینکه توش پر از خیانت بوده حال نمی کنم اما این واقعا عالی بود و اولین سریال ترکیه ایه که منو عاشق خودش کرد و در حد me before you دوسش دارم،هم سریال رو و هم FARID ASLAN رو :))) 

به ماتا هم اولش که گفتم ،برگشت گفت که وسطاش بازیگر FARID عوض می شه و منو غم گرفت از این مصیبت :|

اما با سرچ تو گوگل و ویکی پدیا دیدم نوچ،ماتا اشتباه کرده و کراش جانم تا قسمت آخرش هست. :****

خلاصه از حجم نتم نیز 10 گیگ موند و 6 قسمت هیجانی که بعد کلی کلنجار رفتن قسمت آخرشو دان کردم که خیالم از هپی اندینگ بودنش راحت بشه و الانم ادامشو دان کردم ببینم و 4 قسمت باقیمونده رو هم بعدا انشاالله:| انقدر نشستم کمرم داره می شکنه هی بلند میشم راه میرم ورزش می کنم حوله گرم می زارم بلکه درد کمرم فروکش کنه همشم بخاطر گذاشته لپ تاپ رو پامه و می دونم هم که چقدر ضرر داره 

فقط این تموم بشه به جان خودم دیگه سریال دانلود نمی کنم،زندگی نشد که. :|


پ.ن : اسم سریال=>(dolunay)



یادت بمونه هیچ وقت هیچ چیزی بالاتر از صداقت و راستی نیست

دروغ همه چی رو نابود می کنه

راهِ درست اونیه که دروغ توش جایی نداشته باشه

تا با آدمِت روراست نباشی،دائم نگرانی و مضطرب،پس حواستو جمع کن

دروغ همه چی رو نابود میکنه

اعتمادش که از بین بره،بیچاره ای

پس از روز اول باهاش مثل آب،زلال و شفاف،برخورد کن تا نگرانی ای از این بابت نداشته باشی

زندگی اونقدرا هم طولانی نیست که تو همون مدت محدود هم عذاب بکشی

استارت ع.ا  ==> 15 اردی بهشت 98


خب این روزا هم می گذرن و من موندم و کلی کار و برنامه که تو ذهنمه و باید بیان رو کاغذ.

"ع.ا "خیلی ذهنم رو مشغول می کنه و حرصم میده و من اینو نمی خوام در واقع سعی می کنم درگیرش نشم تا زندگیم رو روال بمونه.

"پ.س" رو واقعا و عمیقاً دوست دارم و دلم می خواد ادامش بدم تا انتها،خب یه جورایی رویایی ه برام و جدید،جان هم تو این احساس بی تاثیر نیست البته.

"پ" رو هم اولاش برام خیلی جذابه چون قبلاً از دستش دادم و فقط به آخراش و جاهای گریه دارش رسیدم اما این اپیزودهاش که عشق داره شکل می گیره و راهشو پیدا می کنه خیلی قشنگه.

21 اردی بهشت 98


اقتضای سن مه یا چی رو نمی دونم اما با اون موضوع هنوز درگیرم و گرفتارم کرده!

هیچ جوره نمی تونم پا پس بکشم و اراده امو ازم گرفته،وقتی برام نمونده و همچنان من راکدم.

در همین لحظه یادت باشه د.ب.ن

هر چقدر درو خودم می چرخم،گیج تر می شم از شرایط موجود،انگار دست و پام بسته ست و من هیییچ کاری نمی تونم انجام بدم.

می دونم که فقط خودم ناجی ِ خودمم اما بازم دریغ می کنم.


دقیقاً 40 روز مونده

آمادگیشو ندارم

هدف من یه چیز دیگه بود که گرفتنش و اینو گذاشتن جاش

خنده داره اما کمترین حقی توی انتخاب این راه بهم ندادن

پارسال تابستون به برنامه هایی که ریختم عمل کردم و دقیقاً 31 شهریور کارم تموم شد و یه آخیشِ گنده گفتم

امسال هم دو تا هدف گنده دارم واسه تابستون

می دونم یکیش خیلی دست یافتنیه

اما اون یکیش تلاش و اعصاب بیشتری می خواد که من زیاد اعصابشو ندارم ولی باید انجامش بدم

ذوق صبح زود بیدار شدن واسه اون دو تا هدف رو از الان دارم

کاش تو مسیر خودم بودم تا الان امید به زندگیم بیشتر بود.

نمی شه به عقب برگشت اما بعد این رو خودم انتخاب میکنم و نمی ذارم هیییچ کس آیندم رو ازم بگیره


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها